۱۳۹۱/۵/۲۱

وارطان سخن گفت

این مطلب در پاسخ به مقاله آقای رضا صدیق که به آدرس http://news.gooya.com/politics/archives/2012/08/144955.php 
درج گردیده  نوشته شده است.

آقای صدیق ره آورد سخن گفتن های وارطانی را ملت ایرا ن با پوست وجان خویش ده‌ها سال است که احساس می‌کند ومیوه تلخ افکار وعملکرد‌های به اصطلاح روشنفکران دهه سی وچهل را سالهاست در کام خود دارد . شما که ازعکست پیداست که جوا نی و سن وسالت قد نمی‌دهد که رژیم پهلوی را از کانال پهلوی ورژیم اسلامی را نیز از کانال اسلامی دیده باشید بلکه هر دو رژیم را از یک کانال به نظاره نشسته‌اید. لذا سوال فرح دبیا راکه می‌پرسد «"دوست دارم بدانم حالا اين‌ها کجايند؟" را به سخره می‌گیرید ومی‌نویسید که:« آن‌ها يا سرخورده‌اند و گوشه‌گير، يا در زندان جمهوری اسلامی و حبس و يا چونان قاتلان و بازجويان و رانت‌خواران دوران حکومت شما جنايت کار؛ اما سرخوردگی آن ها نه از رفتن شما که از به بی‌راهه رفتن دزدان انقلابی ست که پايان پادشاهی می‌خواستند و به پادشاهی خليفه گری رسيد.» اما نمی‌گویید که مردم بیچاره می‌خواستند تحت تاثیرخواست شاملوها وخسرو گلسرخی‌ها که اولی می خواست وارطان ها سخن بگویند ورفرم شاه را به سخره گرفت « افسوس ! آفتاب // مفهومِ بی‌دريغِ عدالت بود و // آنان به عدل شيفته بودند و // اکنون // با آفتاب‌گونه‌يی // آنان را // اين‌گونه // دل فريفته‌بودند // ای کاش می‌توانستم// خونِ رگانِ خود را// من// قطره //قطره// قطره//بگریم// تا باورم کنند.// ای کاش می‌توانستم// ــ يک لحظه می‌توانستم ای کاش‌ــ// بر شانه‌هایِ خود بنشانم//اين خلقِ بی‌شمار را،//گِردِ حبابِ خاک بگردانم//تا با دو چشمِ خويش ببينند که خورشيدِشان کجاست//و باورم کنند.»

ودومی خسروگلسرخی « انما الحیاة عقیدة و جهاد.سخنم را با گفته‌ای از «مولا حسین»،شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم:من که یک مارکسیست - لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم... زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف،برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم.او در اقلیت بود.و یزید،بارگاه،قشون،حکومت و قدرت داشت.او ایستاد و شهید شد.هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد،ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد،راه مولا حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید.آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است.بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی،اسلام حقیقی به عوان یک رو بنا قابل توجیه است.و ما نیز چنین اسلامی را،اسلام حسینی،و اسلام علی را تائید می‌کنیم.»کمونیستی که مولایش امام سوم شیعیان بود وعلی را بزرگترین و اولین سوسیالیست تاریخ می دانست بی آنکه بداند در کشور خودش قبل ازعلی مزدکی وجود داشته است و تا آنجا که من می‌دانم مزدک دستش به خون کسی آلوده نبود وعقیده اش را بر شمشیرش حمل نمیکرد وزنان را کم خرد نمی‌دانست و........

بیچاره شاه وقتی می‌ گفت مارکسیست اسلامی به او میخندیدند و می‌گفتند مارکسیسم واسلام در تقابل با همند.

من منکر کاستی ها جنایات گاه اتفاق افتاده رژیم پهلوی نیستم من مملکت تحویل گرفته توسط رضا شاه که دربیان آقای صدیق رضا قلدر خوانده شده را بامملکتی که محمد رضا پهلوی تحویل آقای خمینی داد مقایسه میکنم . مملکتی که رضا شاه تحویل گرفت از هر گوشه اش قلدری سر برآورده بود مردمی که شناسنامه نداشتند در جهل بودند وخرافه؛ چیزی از بهداشت نمی‌دانستند. وقتی حمام دوش آورد حزب خزینه درست کردند.دانشگاه نداشتند .تعداد مدارس به انگشتان دست نمی‌رسید. نظام آموزشیش مکتبخانه بود وملا؛ ونظام قضایش فتوای ملا . نه راه داشت ونه راه آهن نه ارتشی داشت ونه امنیتی ونه نیرویی تحصیلکرده که چرخ مملکت را بچرخاند . پس از 50 سال چه تحویل داد کمی مطالعه کنید خواهی فهمید.

آقای صدیق گفتند« اما سرخوردگی آن ها نه از رفتن شما که از به بی‌راهه رفتن دزدان انقلابی ست که پايان پادشاهی می‌خواستند و به پادشاهی خليفه گری رسيد.»اما نگفتند که چرا چنین شد وچه کسانی پادشاهی را به خلیفه گری رساندند وبقول شما انقلاب را به بیراهه کشاندند.جز به اصطلاح روشنفکران کم خرد ؟.یکی کتاب امت وامامت نوشته ودمکراسی را رای رأسها خوانده بود .دیگری در دادگاهش علی را بزرگترین سوسیالیست میدانست جلال آل احمد برجنازه بردار کشیده شیخ فضل الله اشک باریده و خسی در میقات نوشته بود . دیگری سروده بود «من خواب دیده ام که کسی می‌آید//من خواب یک ستاره‌ی قرمز دیده‌ام// من خواب آن ستاره قرمز را//وقتی که خواب نبودم دیده‌ام//کسی می‌آید//کسی دیگر//کسی بهتر//کسی که مثل هیچکس نیست ، و صورتش//از صورت امام زمان هم روشنتر//و از برادر سید جواد هم//که رفته است//و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد// و اسمش آنچنانکه مادر//در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند//یا قاضی القضات است//یا حاجت الحاجات است//و میتواند کاری کند که لامپ الله//که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود//دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود//نان را قسمت میکند//و باغ ملی را قسمت میکند//و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند//و سینمای فردین را قسمت میکند.»

اما نمی نداست آنچه دیده است خواب نبوده است کابوس بوده است کابوسی که به حقیقت پیوست او آمد نان را گران کرد.باغ ملی را پادگان کرد سینمای فردین را بست وشربت سیاه سرفه را هم به بازار سیاه ناصر خسرو برد ودریغ او نبود که تعبیر خواب خویش را عیان ببیند . و علی اصغر صدرحاج سید جوادی نوشت « امام می‌آید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشه‌ی ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی عیسی و با كتاب محمد، و دشت‌های سرخ شقایق را می‌پیماید و خطبه‌ی رهایی انسان را فریاد می‌كند

وقتی امام بیاید، دیگر كسی دروغ نمی‌گوید، دیگر كسی به خانه‌ی خود قفل هم نمی‌زند، دیگر كسی به باجگزاران باجی نمی‌دهد، مردم برادر هم می‌شوند و نان شادی‌شان را با یكدیگر به عدل و صداقت تقسیم می‌كنند. دیگر صفی وجود نخواهد داشت؛ صف‌های نان و گوشت؛ صف‌های نفت و بنزین؛ صف‌های مالیات؛ صف‌های نامنویسی برای استعمار، و صبح بیداری و «بهار آزادی» لبخند می‌زند. باید امام بیاید تا حق بجای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند».وامروز شهامت یک عذر خواهی هم چون برادرش ندارد.

آقای صدیق کشوری که بیشترین مناسبات تعطیلاتش مذهبی , نامهایش مذهبی , روشنفکرش مذهبی , کمونیستش مذهبی وبیشترین اماکن عمومیش مذهبی باشد حرکت اجتماعیش هم مذهبی خواهد بود. به بیراهه رفتن انقلاب یعنی چه؟ همه آنانی که ادعای عقل ودرایت وسالها مبارزه داشتند بدون ذره‌ای پیش شرط زیر عبای رهبر مذهبی رفتند ومجیز گفتند بدون اینکه بیندیشند به کجا خواهند رسید حالا همه فریاد بر می‌آورند که انقلاب به بیراهه رفته است !!

آری برادر اگر کمی صبر میکردیم اگر کمی انصاف داشتیم اگر روشنفکران ما کمی آگاه بودند تاریخ مملکت خود را خوانده بودند تاریخ مشروطیت را دقیق مطالعه کرده بودند می‌دانستند که از دیکتاتوری شاه که در وطن پرستیش نباید شک کرد و در دورانش تنها آزادی سیاسی نبود راحتر می‌شد پلی به آزادی زد تا نظامی که بنیانگذارش سالها پیش آزادی حق رای زن .آزادی پوشش زن و اصلاحات ارضی را محکوم کرده بود وقوانینش نه به دنیای افراد که طبق گفته خودش برای خصوصی ترین امور آدمها نیز حکم دارد.وحتی بعد از مرگ هم آنها را رها نمی‌کند .

روشنفکری که در کارنامه رژیم ها بدون توجه به معدل فقط به دنبال نمره بیست می‌گردد نه تنها روشنفکر نیست که او را باید نادانی در جامه‌ی دوست قلمداد کرد شبیه خرسی که آزار پشه را میدانست وخرد چگونه دور کردنش را نداشت .

تاریخ نشان داده است مردمی که حرکت در ممکنات را نشناسند وبه دنبال آرمان گرایی برای کسب همه چیزباشند پیوسته با همه تلاش خویش جز هیچ نصیب نبرده‌اند .

آقای رضا صدیق مستند از تهران تا قاهره را چند بار ببینید به صداقت نزدیکتر خواهید شد.

ساسان ساسانی