۱۳۸۸/۱۰/۶

صیاد روزگار

این شعر که درصبح روز عاشورا سروده شده تذکریست به علی خامنه‌ا‌ی وهشداریست به اوبه پایانی که رهآورد خود کامگیش خواهد بود شاید اندکی خِرَد وجُوی وجدان چراغ راهش گردد وبه خود آید .
صیاد روزگار
دیگر بس است
برتازیان خویش
رخصت چه میدهی ؟
یورش برند برصف نیکو غزالها
این جلگه ای که مأمن این آهوان بود
درطول قرنها
جلاّد کور دل
صیّاد سنگدل
بسیار دیده است
طعم هزارگونه جفاهای رنگ رنگ
گاهی به شور
گاهی به جبر
از کف آنها چشیده است
باگردش زمان
آنها فنا شدند
امّاغزالها
ماندندوماشدند
صیاد پُرغرور هم اکنون دشت ما
یکدم بخود بیا
هشدار آخر است
فوّاره‌های بخت تو در واژگونی یَست
آغاز سرنگونی یَست
آن لحظه که شرار آتش کینت زِحد گذشت
جان وتنت به زیر پای غزالان جان به کف
بر تیره خاک مذّلت لگد شود
تاریخمان گواست
هشدار من بجاست .
ساسان ساسانی 6/10/1388(عاشورا)

هیچ نظری موجود نیست: