۱۳۹۱/۵/۲۱

وارطان سخن گفت

این مطلب در پاسخ به مقاله آقای رضا صدیق که به آدرس http://news.gooya.com/politics/archives/2012/08/144955.php 
درج گردیده  نوشته شده است.

آقای صدیق ره آورد سخن گفتن های وارطانی را ملت ایرا ن با پوست وجان خویش ده‌ها سال است که احساس می‌کند ومیوه تلخ افکار وعملکرد‌های به اصطلاح روشنفکران دهه سی وچهل را سالهاست در کام خود دارد . شما که ازعکست پیداست که جوا نی و سن وسالت قد نمی‌دهد که رژیم پهلوی را از کانال پهلوی ورژیم اسلامی را نیز از کانال اسلامی دیده باشید بلکه هر دو رژیم را از یک کانال به نظاره نشسته‌اید. لذا سوال فرح دبیا راکه می‌پرسد «"دوست دارم بدانم حالا اين‌ها کجايند؟" را به سخره می‌گیرید ومی‌نویسید که:« آن‌ها يا سرخورده‌اند و گوشه‌گير، يا در زندان جمهوری اسلامی و حبس و يا چونان قاتلان و بازجويان و رانت‌خواران دوران حکومت شما جنايت کار؛ اما سرخوردگی آن ها نه از رفتن شما که از به بی‌راهه رفتن دزدان انقلابی ست که پايان پادشاهی می‌خواستند و به پادشاهی خليفه گری رسيد.» اما نمی‌گویید که مردم بیچاره می‌خواستند تحت تاثیرخواست شاملوها وخسرو گلسرخی‌ها که اولی می خواست وارطان ها سخن بگویند ورفرم شاه را به سخره گرفت « افسوس ! آفتاب // مفهومِ بی‌دريغِ عدالت بود و // آنان به عدل شيفته بودند و // اکنون // با آفتاب‌گونه‌يی // آنان را // اين‌گونه // دل فريفته‌بودند // ای کاش می‌توانستم// خونِ رگانِ خود را// من// قطره //قطره// قطره//بگریم// تا باورم کنند.// ای کاش می‌توانستم// ــ يک لحظه می‌توانستم ای کاش‌ــ// بر شانه‌هایِ خود بنشانم//اين خلقِ بی‌شمار را،//گِردِ حبابِ خاک بگردانم//تا با دو چشمِ خويش ببينند که خورشيدِشان کجاست//و باورم کنند.»

ودومی خسروگلسرخی « انما الحیاة عقیدة و جهاد.سخنم را با گفته‌ای از «مولا حسین»،شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم:من که یک مارکسیست - لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم... زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف،برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم.او در اقلیت بود.و یزید،بارگاه،قشون،حکومت و قدرت داشت.او ایستاد و شهید شد.هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد،ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد،راه مولا حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید.آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است.بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی،اسلام حقیقی به عوان یک رو بنا قابل توجیه است.و ما نیز چنین اسلامی را،اسلام حسینی،و اسلام علی را تائید می‌کنیم.»کمونیستی که مولایش امام سوم شیعیان بود وعلی را بزرگترین و اولین سوسیالیست تاریخ می دانست بی آنکه بداند در کشور خودش قبل ازعلی مزدکی وجود داشته است و تا آنجا که من می‌دانم مزدک دستش به خون کسی آلوده نبود وعقیده اش را بر شمشیرش حمل نمیکرد وزنان را کم خرد نمی‌دانست و........

بیچاره شاه وقتی می‌ گفت مارکسیست اسلامی به او میخندیدند و می‌گفتند مارکسیسم واسلام در تقابل با همند.

من منکر کاستی ها جنایات گاه اتفاق افتاده رژیم پهلوی نیستم من مملکت تحویل گرفته توسط رضا شاه که دربیان آقای صدیق رضا قلدر خوانده شده را بامملکتی که محمد رضا پهلوی تحویل آقای خمینی داد مقایسه میکنم . مملکتی که رضا شاه تحویل گرفت از هر گوشه اش قلدری سر برآورده بود مردمی که شناسنامه نداشتند در جهل بودند وخرافه؛ چیزی از بهداشت نمی‌دانستند. وقتی حمام دوش آورد حزب خزینه درست کردند.دانشگاه نداشتند .تعداد مدارس به انگشتان دست نمی‌رسید. نظام آموزشیش مکتبخانه بود وملا؛ ونظام قضایش فتوای ملا . نه راه داشت ونه راه آهن نه ارتشی داشت ونه امنیتی ونه نیرویی تحصیلکرده که چرخ مملکت را بچرخاند . پس از 50 سال چه تحویل داد کمی مطالعه کنید خواهی فهمید.

آقای صدیق گفتند« اما سرخوردگی آن ها نه از رفتن شما که از به بی‌راهه رفتن دزدان انقلابی ست که پايان پادشاهی می‌خواستند و به پادشاهی خليفه گری رسيد.»اما نگفتند که چرا چنین شد وچه کسانی پادشاهی را به خلیفه گری رساندند وبقول شما انقلاب را به بیراهه کشاندند.جز به اصطلاح روشنفکران کم خرد ؟.یکی کتاب امت وامامت نوشته ودمکراسی را رای رأسها خوانده بود .دیگری در دادگاهش علی را بزرگترین سوسیالیست میدانست جلال آل احمد برجنازه بردار کشیده شیخ فضل الله اشک باریده و خسی در میقات نوشته بود . دیگری سروده بود «من خواب دیده ام که کسی می‌آید//من خواب یک ستاره‌ی قرمز دیده‌ام// من خواب آن ستاره قرمز را//وقتی که خواب نبودم دیده‌ام//کسی می‌آید//کسی دیگر//کسی بهتر//کسی که مثل هیچکس نیست ، و صورتش//از صورت امام زمان هم روشنتر//و از برادر سید جواد هم//که رفته است//و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد// و اسمش آنچنانکه مادر//در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند//یا قاضی القضات است//یا حاجت الحاجات است//و میتواند کاری کند که لامپ الله//که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود//دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود//نان را قسمت میکند//و باغ ملی را قسمت میکند//و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند//و سینمای فردین را قسمت میکند.»

اما نمی نداست آنچه دیده است خواب نبوده است کابوس بوده است کابوسی که به حقیقت پیوست او آمد نان را گران کرد.باغ ملی را پادگان کرد سینمای فردین را بست وشربت سیاه سرفه را هم به بازار سیاه ناصر خسرو برد ودریغ او نبود که تعبیر خواب خویش را عیان ببیند . و علی اصغر صدرحاج سید جوادی نوشت « امام می‌آید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشه‌ی ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی عیسی و با كتاب محمد، و دشت‌های سرخ شقایق را می‌پیماید و خطبه‌ی رهایی انسان را فریاد می‌كند

وقتی امام بیاید، دیگر كسی دروغ نمی‌گوید، دیگر كسی به خانه‌ی خود قفل هم نمی‌زند، دیگر كسی به باجگزاران باجی نمی‌دهد، مردم برادر هم می‌شوند و نان شادی‌شان را با یكدیگر به عدل و صداقت تقسیم می‌كنند. دیگر صفی وجود نخواهد داشت؛ صف‌های نان و گوشت؛ صف‌های نفت و بنزین؛ صف‌های مالیات؛ صف‌های نامنویسی برای استعمار، و صبح بیداری و «بهار آزادی» لبخند می‌زند. باید امام بیاید تا حق بجای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند».وامروز شهامت یک عذر خواهی هم چون برادرش ندارد.

آقای صدیق کشوری که بیشترین مناسبات تعطیلاتش مذهبی , نامهایش مذهبی , روشنفکرش مذهبی , کمونیستش مذهبی وبیشترین اماکن عمومیش مذهبی باشد حرکت اجتماعیش هم مذهبی خواهد بود. به بیراهه رفتن انقلاب یعنی چه؟ همه آنانی که ادعای عقل ودرایت وسالها مبارزه داشتند بدون ذره‌ای پیش شرط زیر عبای رهبر مذهبی رفتند ومجیز گفتند بدون اینکه بیندیشند به کجا خواهند رسید حالا همه فریاد بر می‌آورند که انقلاب به بیراهه رفته است !!

آری برادر اگر کمی صبر میکردیم اگر کمی انصاف داشتیم اگر روشنفکران ما کمی آگاه بودند تاریخ مملکت خود را خوانده بودند تاریخ مشروطیت را دقیق مطالعه کرده بودند می‌دانستند که از دیکتاتوری شاه که در وطن پرستیش نباید شک کرد و در دورانش تنها آزادی سیاسی نبود راحتر می‌شد پلی به آزادی زد تا نظامی که بنیانگذارش سالها پیش آزادی حق رای زن .آزادی پوشش زن و اصلاحات ارضی را محکوم کرده بود وقوانینش نه به دنیای افراد که طبق گفته خودش برای خصوصی ترین امور آدمها نیز حکم دارد.وحتی بعد از مرگ هم آنها را رها نمی‌کند .

روشنفکری که در کارنامه رژیم ها بدون توجه به معدل فقط به دنبال نمره بیست می‌گردد نه تنها روشنفکر نیست که او را باید نادانی در جامه‌ی دوست قلمداد کرد شبیه خرسی که آزار پشه را میدانست وخرد چگونه دور کردنش را نداشت .

تاریخ نشان داده است مردمی که حرکت در ممکنات را نشناسند وبه دنبال آرمان گرایی برای کسب همه چیزباشند پیوسته با همه تلاش خویش جز هیچ نصیب نبرده‌اند .

آقای رضا صدیق مستند از تهران تا قاهره را چند بار ببینید به صداقت نزدیکتر خواهید شد.

ساسان ساسانی



۱۳۹۰/۳/۲۶

علی ای خطای خلقت

علی ای خطای خلقت، تو چه آ فتی خدا را>><<که تو منهدم نمودی، همه آشیان ما را

دل اگر خداشناسي نگه از علی فرو بند>><< به علی شناختم من همه کینه وجفا را

به خدا که در دو عالم شرر فنا ببارد >><< به علی اگر ببخشی همه چشمه‌ی بقا را

مگر اي سحاب رحمت تو بباري ار نه مولا >><< به شرار قهر سُوزد همه جان ماسوا را

برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن >><< نشناسد آن عرب دُر و ببخشدش گدا را

بجز از علي که گويد به پسر که ضارب من>><< چوحکایت قریظه منما بر او مدارا

بجز از علي که آرد پسري چو قُلتشن ها >><< که زِ مُونگلی به رود است ونخورده اّ بها را

چو به رزم پاگذارد به مثال پهلوانان >><< بنگر به خدعه چون کرد، سَرِخصم خود جدا را

نه بشرتوانمش خواند نه ددی توانمش گفت >><<مُتحيّرم چه نامم تروتخمه‌ی بلا را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت >><< نبری زما نشانی که برد تبار ما را

به اميد آن که شايد برود زذهن نامت>><< چه پيامها که دادم به غریب و آشنا را

نه تويي قضاي گردان به دعاي قوم نادان >><<  چه خرند که فکر کردند تودهی ره قضا را

نزنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم >><< که لسان غيب هرگز نستوده است ریا را

همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي>><< به پيام آریایی بنوازد آشنا را

ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب>><< نکنیم پاچه خواری هنر است «شهریارا»

ساسان ساسانی

26/3/1390 سیزده رجب

این شعر درپاسخ غزل شهریار سُروده شده که در آخر عمر با تکیه بر خریت عوام برای این غزل خود داستانی هم سرهم کردبیچاره برای رسیدن به چند بست تریاک درآخرعمر چه چاپلوسی ها که نکرد

۱۳۸۹/۸/۲۰

آیین خرد

بگذاریم که احساس هوایی بخورد


ننشینیم پس پنجره‌ی بسته دین


مُرتد از جهل شویم


وبه ایمان خرد روی کنیم


شکر ایزد به همان واژه‌ی چوپان گوییم


گفته‌ی موسی‌ی عمران ننشانیم به ذهن


رسم وآیین نبوت بزداییم زِ یاد


وبگوییم خدا نیست نیازش به کسی


تا که ابلاغ کند هستی او


نزد ایزد همه همسان وبرابرهستیم


گنبد واسطه ویران سازیم


مثل یک قطره به دریای خدا روی کنیم


خرد ناب دراین فاصله‌ها جوی کنیم


رکن یکتاییش آیین خداوندی اوست


رو به هرکس بجز او کفران است


احمقانه است اگر واسطه ای بتراشیم


ما چه فردای قشنگی داریم


گر به آیین خردمندی خود روی کنیم


ساسانی 20/8/89

۱۳۸۸/۱۱/۱۳

زاد بوم کهن

دریغا در این زاد بوم کُهن
دهانی به شادی نگوید سُخن
لبی طعم خنده ندارد بیاد
چمن زرد شد برگ در دست باد
نبارد دگر ابر باران خویش
تهی سفره درویش دارد به پیش
نشانی زمستی کبکان مجوی
بدین جوی خشکیده از آب گوی
به باغ اُفتادند سروان به خاک
فرو مرد خون در رگ سرد تاک
غزالان فراری از این دشت وراغ
نشسته است در باغ فوج کلاغ
نشان نیست از با خِرَد باغبان
که تیمارد این بوستان جوان
چنان سنگدل گشته صیّادمان
که از این قفس نشنود دادمان
سرودی بخوانند هزاران باغ
زحزنش به دل می‌نهد لاله داغ
که ای بوستانم چنینی چرا ؟
تو ناهید من بر زمینی چرا ؟
تو با اختران همنشین بوده‌ای
کجا لایق این زمین بوده‌ای
تو تاریخ سبز جهان منی
سرود رسای زمان منی
نبینم که خاموش ودر مانده‌ای
بکش شعله آتش که تو زنده‌ای
ساسان ساسانی 13/11/1388

۱۳۸۸/۱۰/۱۶

روحانیّون

مرگ برآنها که بودشان موجب زحمت است ونبودشان مایه رحمت. آنهایی که نه درتن‌شان جوهر کاراست ونه دوش‌شان زیر بار. کسانی که نه علمی دارند که بشریت را ازآن آسایش ونه حلمی که خلق را از آن آرامش حاصل آید. قشری که دل به تنعّم دنیا بسته‌اند ولب به مذمّت آن گشوده‌اند. آنچه بر دیگران حرامش خوانند برخود مباح گردانند. آنها که فریاد عدالت برآرند وبساط ظلم گسترانند. پلیدانی که به گوش خلق خرافه گویند ودسترنجش را به گزافه برند. برای رسیدن به مراد دنیا خلق را مرید خواهند ودرراه کسب قدرت فرزندانش را شهیدخوانند .انگل‌هایی که به ترفندی جان ومال ملت در ید قدرت آوردند وبر مسند دولت تکیه زدند. پست فطرتانی که میوه مبارزه خلق چیدند تا برتخت استبداد نشینند. به حیله ملّتی را اُمت کردند وراه هدایتش را به چاه ضلالت کشیدند.
ساسان ساسانی 16/10/1388

۱۳۸۸/۱۰/۶

صیاد روزگار

این شعر که درصبح روز عاشورا سروده شده تذکریست به علی خامنه‌ا‌ی وهشداریست به اوبه پایانی که رهآورد خود کامگیش خواهد بود شاید اندکی خِرَد وجُوی وجدان چراغ راهش گردد وبه خود آید .
صیاد روزگار
دیگر بس است
برتازیان خویش
رخصت چه میدهی ؟
یورش برند برصف نیکو غزالها
این جلگه ای که مأمن این آهوان بود
درطول قرنها
جلاّد کور دل
صیّاد سنگدل
بسیار دیده است
طعم هزارگونه جفاهای رنگ رنگ
گاهی به شور
گاهی به جبر
از کف آنها چشیده است
باگردش زمان
آنها فنا شدند
امّاغزالها
ماندندوماشدند
صیاد پُرغرور هم اکنون دشت ما
یکدم بخود بیا
هشدار آخر است
فوّاره‌های بخت تو در واژگونی یَست
آغاز سرنگونی یَست
آن لحظه که شرار آتش کینت زِحد گذشت
جان وتنت به زیر پای غزالان جان به کف
بر تیره خاک مذّلت لگد شود
تاریخمان گواست
هشدار من بجاست .
ساسان ساسانی 6/10/1388(عاشورا)

۱۳۸۸/۹/۷

سحر خیز

بی مناسبت ندیدم اکنون که عیسی سحرخیز در زندان است وآقای محسنی اژه‌ای دادستان کل کشور است شعری را که به ماجرای گاز گرفتن کتف آقای سحرخیز توسط محسنی اژه‌ای وپرتاب قندان به وی در نشست کمسیون مطبوعات اشاره داشت وچندین سال پیش سروده بودم را منتشر کنم.
سحر خیز
ای سحر خیز عامل مزدور
اژه ای محسنم زمن شودور
رو دفاع از قلم بدست مکن
روشفاعت زمرد مست مکن
شیخم وقائلم به شرع نبی
دیده ام من به خواب خویش شبی
که ترا سر به زیر خواهم کرد
در اوینت اسیر خواهم کرد
داخل کمسیون مطبوعات
شاهکاری کنم که گردی مات
می زنم بر سر تو قندانی
تا نکو قدر عافیت دانی
گر افاقه نکرد قندانم
گوشت کِتفَت خوراک دندانم
گر لجاجت کنی توبا نظرم
بامدادت سوی اوین ببرم
تا به دستور آن «سعید»* عزیز
بخورد بر سر تو میله تیز
همچو«زهرا»** اسیر خاک شوی
سر دبیر لجوج هلاک شوی

* اشاره به سعید مرتضوی دادستان وقت تهران
** اشاره به زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی کانادایی که در زندان اوین کشته شد
ساسان ساسانی 7/9/1388

۱۳۸۸/۷/۲۹

ای رجایی

شعری از هادی خرسندی با عنوان «ای رجایی رجایی رجایی» در سایت گویا نیوزخواندم ومطلبی بشرح ذیل برایش ایمیل کردم
هادی جان شعر «ای رجایی رجایی رجایی» شما را خواندم درجایی به رجایی گفته ای که « جای طاغوت حالا نشسته » درحالیکه وقتی رجایی درسازمان ملل بود هم جای طاغوت (شاه)سلف همین شخص (خمینی )نشسته بود ونظام عوض نشده لذا من با پوزش شعر شما را اینگونه دوباره نویسی کردم با افزودنی هایی
ای رجائی رجائی رجائی .......... پس کجائی کجائی کجائی؟
سازمان ملل يادت آيد..........کفش خود کندن و پانمائی!
***

شرح ميدادی از محبس شاه ..........شرح آزار و نوحه‌سرائی
شاهدی گشته بودی درآنجا..........کز ستم ها کنی رونمایی
***
ای رجائی رجائی رجائی ..........نیستی تا ببینی ، کجائی؟
جای طاغوت حالا نشسته! ..........سیدعلی شیخک بی حیایی
***
ای رجائی رجائی رجائی ..........کاش ميشد که حالا بيایی

از شکنجه بگوبی دوباره ..........وز تجاوزگران سپاهی ؛
***

رفته کهریزک ویا اوینی.......... تا به چشمان خودهم ببينی
روده و مقعد پاره پاره! ..........درعدالت به رسم خمینی
***
ای رجائی رجائی رجائی ..........پس کجائی کجائی کجائی؟
نیستی سیدعلی راببینی ..........می کند دروطن اوخدایی
***
مهدی ازدست اوشد فراری .......... موسوی صانعی درحصاری
شیخ کروب راخوانده جاسوس .......... حاج حسین شریعتمداری
***
چین ، کره روسیه دوستانند ..........وحدت کفرورسم خدایی
پولمان رفت لبنان وغزه .......... ساکنان وطن درگدایی
***
آه «ساسان » تو با «هادی» ما .......... می زنید بانگ آزادی ما
دارم امید تا که ببینید ..............روز آزادی وشادی ما

ساسان ساسانی 29/7/1388

۱۳۸۸/۳/۲۵

ولایت موروثی

به نظر من آنچه امروز در ایران رخ می‌دهد تکرار بخشی از تاریخ اسلام در دوران معاویه است چنانکه می‌دانید در صدر اسلام بعد ازرحلت پیامبر انتخاب خلفا با بیعت مردم انجام شد که شروع آن از اجتماع سقفیه بود واین امر رواج داشت تا خلیفه چهارم علی بن ابیطالب علی پس از انتصاب به خلافت در تغییر معاویه حاکم شام که منصوب عثمان بود ناتوان شد ودر برخورد نظامی که بین او ومعاویه صورت گرفت وقصد آن به پایین کشاندن معاویه از حاکمیت شام بود موفق نشد چون در جریان جنگ صفین معاویه که شکست را نزدیک دید با کمک ترفند مشاور خود عَمربن عاص با حیله جنگ را به حکمیت کشاند وبا حیله ای که عمربن عاص بکار برد علی را درحکمیت شکست داد ومعاویه را خیلفه خواند واین امر آتش مخالفت را در اردوگاه علی روشن کرد تا به جنگ خوارج ودر نهایت ترور علی توسط فردی از یاران دیروز او (خوارج ) انجامید وبا ترور علی معاویه عملا خلیفه بلامنازع تمام مسلمین گردید وفرزندان علی از جمله حسن وحسین نیز برابر شواهد تاریخ چه از سر ناتوانی مقابله با معاویه وچه به هر دلیل دیگری با معاویه ظاهرا کنار آمدند وقرارداد صلحی بین امام حسن ومعاویه منعقد شد । لازم به ذکر است که معاویه در طول حکومت خود با آن دسته از صحابه رسول خدا که منتقد وی بودند با توجه به میزان نفوذ وقدرت آنان خشن ترین رفتار ها را کرد وسعی در نابودی آنان نمود برای نمونه رفتاری که با ابوذر داشت چرا چون او خیال دیگری را در سر می پروراند خیال تبدیل خلافت به سلطنت او برنامه ریزی می کرد تا بعد از خود فرزندش یزید را به جانشینی برگزیند وهمین امر تبدیل خلافت به سلطنت بود که واقعه کربلا را در پی آورد ماجرای امروز ایران نیز چیزی تا حدودی شبیه دوران معاویه است وقتی پس از درگذشت آیت الله خمینی در جریان مجلس خبرگان آقای رفسنجانی که برای بحیطه عمل در آوردن آرمانهایش در آتش کسب مقام ریاست جمهوری مقتدر که بخاطر تغییرات انجام شده درجریان بازنگری قانون اساسی می‌سوخت وخیال امیر کبیر شدن داشت با یک نوع شعبده بازی خبرگان را قانع کرد که آقای خامنه ای را به رهبری برگزینند هرگز فکر نمی‌کرد که بعد از هشت سال کم کم جرقه های اختلاف بین او وخامنه‌ای روی بنمایاند آقای رفسنجانی که مقام ریاست جمهوری را کسب کرده بود در معرفی کابینه خود گفت کابینه من کابینه سیاسی نیست کابینه کار است ومن خود به حد کافی سیاسی هستم همچنانکه او مست از دوران به اصطلاح سازندگی بود وبا زیرکی خاصی سران اپوزسیون در خارج از کشور را قلع وقمع می کرد ؛ پسران ودختران واقوام در کار نفت وتجارت بودند اما در این طرف پسران ولی فقیه راه حوزه پیش گرفتند وبزرگترینشان با حمایت پدر دفتر رهبری را به نهاد رهبری تبدیل کردو دولتی درسایه وسازمان های اطلاعات موازی درست کرد وتا توانست از یار دیرین پدر واعوان وانصارش گزک برای روز مبادا ذخیره کرد چون مدت ریاست جمهوری رفسنجانی پایان یافت ولایت امر اراده نمود که رئیس جمهوری فرمایشی را به خلق دیکته نماید ابروباد ومه وخورشیدو فلک درکار شدندتا اراده رهبر محقق گردد اما حضور مردم وگسترش آگاهی و جوّی که در جامعه تحت تاثیر این شعار « می‌نویسیم خاتمی می‌خوانند ناطق » ایجاد شد وتعهدی که رفسنجانی در صیانت از آرا در نماز جمعه نمود نتیجه انتخابات وفق مراد نشد ورهبر اولین شکست مفتضحانه خویش را تجربه نمود واز آنجا که گربه را از هر طرف که بیندازی چهار دست وپا به زمین می آید حضور مردم را که نه بزرگی به او بود را به حساب تعهد مردم وعشق به نظام گذاشت اما تا آنجا که توانست چون خاتمی را مردی منفعل دید در مقابل دولتش کارشکنی کرد به گفته خود خاتمی هر نُه روز یک بحران ودر طول دوران خاتمی نیز تا توانست جامعه روشنفکری ومنتقدان سیاسی آزاده را با تروروتوقیف وقلع وقمع مطبوعات به حاشیه راند وفرصت سوزی خاتمی ودلسری مردم از اصلاح طلبان زمینه را برای حضور نیرویی نوکر صفت مریدی احمق وتوده پسند فراهم نمود کافی بود با کمی تقلب در دور اول وی در دور دوم در برابر اکبر رفسنجانی نماد 26 ساله انقلاب قرار گیرد وبا حمایت دفتر گزک‌های گرفته شده از رفسنجانی با ضریبی بالا عیان گرددودر سطح جامعه ترویج گردد پروژه ای که در انتخابات نهم روی داد ورهبرنه مردم به انقلاب اسلامی و اصلاح طلبانش را بحساب رای مرید خویش وتایید نظام واریز نمود وفردی را به جهان ساسیت دنیا معرفی کرد که الحق والانصاف طرفه پدیده ای بود با این کار هم یار دیروز را که در هر صورت آلتر ناتیوی است بی آبرو کرد تااز نفوذ کلامش در جامعه بکاهد وهم با رئیس جمهور کردن مرید سکان اجرایی کشور را در پشت پرده در دست گرفت اگر نه بوسیله خود بلکه با تیم فرزند ارشد که چشم به ولایت فردا دارد ودر این پروسه زمانی نیز با دادن رانت‌هایی اقتصادی به امثال مکارم ومصباح ونوری همدانی ودیگر مراجع جیره خوار برای خود حکم مرجعیت دست وپا کرد وهم برای فرزند ارشد درجه اجتهاد گرفت وتا آنجا که توان داشت دولت مرید خرافه گرا وحلقه بگوش را بی محابا بدون توجه به ویرانگریهایش در زمینه‌های مختلف اعم از اقتصادی وسیاست خارجی بدون توجه به فساد نهادینه شده در آن تایید نمود ودر این آخرین پرده قصد داشت تا ضمن زدن ریشه جمهوریت هم کینه در دل از موسوی را التیام بخشد وهم با بی آبرو کردن یاران خمینی (صحابه امام ) امثال رفسنجانی , ناطق , کروبی , موسوی خوئینی وخاتمی ودیگر حامیان سرشناس موسوی وکروبی آخرین تیر های خلاص را برآنان وارد آورد تا در فضایی ایزوله بعد از مرگ زمینه برای ولایت موروثی وجانشینی فرزند تشنه قدرت مانده درحجاب این سالیان بجای خود فراهم آورد اما جالب است که تاریخ تکرار می‌شود وحسینی دیگر با تکیه بر آراء مردمی با شعور وشورعلم مخالفت بر می‌افرازد نمی دانم شاید ایران شاهد کربلایی دیگر باشد . فردای ایران خواهد گفت که میر حسین حسین می‌شود یا مختار .
ساسان ساسانی 25/3/1388

۱۳۸۸/۳/۲۳

وقاحت فقیه

امروزنتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران با مهندسی از پیش تعیین شده‌ای وبا فراز ونشیب‌هایی اعلام شد وبرگ سیاه دیگری از اوج وقاحت فقیه را به نمایش گذاشت وحدیث سازان دیروز ( رفسنجانی و... ) میوه خویش را از درخت منحوس ولایت مطلقه فقیه که با فریب مردم در20 سال غرس نمودند؛ امروز چیدند . شعر زیر تحت تاثیر اعلام نتایج آرا سروده شد
همه را بُهت گرفت
ماه خرداد است - لیک
همه گان یخ زده‌اند
روح شادابی دیروز فسُرده ست کنون
مرگ امید عجب مرگ بدی ست
هیچ کس فکر نمی کرد وقاحت بشود سُکاندار
وبه این خلق بگوید
که ذغال است سفید
ناله در گوش چه چاهی بکنیم
زهر فریاد کجا از دل خود دور کنیم
نعش امید که مانده است براین سینه‌ی تنگ
در کجای وطن غمزده مان
دفن ودرگور کنیم
مردمی ساده دلیم
خاکمان زرخیز است
باوری کهنه بلامان شده است
واز این روست که ما ویرانیم
گرچه پرورده‌ی این مام قشنگ ایرانیم
ساسان ساسانی 23/3/1388